نیکی فتاحی – ونکوور
در تاریخ ۱۱ آوریل ۲۰۲۳، کارگاه هفتگی داستاننویسی ونکوور تحت نظر استاد محمد محمدعلی، نویسندهٔ ساکن ونکوور، جلسهای پیرامون نقد و بررسی نمایش «میر نوروزی»، نوشتهٔ مرتضی مشتاقی، نمایشنامهنویس و کارگردان ساکن ونکوور، برگزار کرد. این نمایش در روز ۲۵ مارس ۲۰۲۳، در سالن کیمیک سنتر در وست ونکوور، و در روز ۲۶ مارس ۲۰۲۳، در سالن تری فاکس در پورت کوکئیتلام به اجرا درآمد. متن این نمایشنامه بههمراه توضیحات و تاریخچهٔ سنت نمایش میر نوروزی، در کتابی با عنوان «ریشهها و نشانهها در نمایش میر نوروزی» ماه مارس گذشته از سوی «نشر رها» در ونکوور منتشر شد. این جلسه از طریق زوم برگزار شد و ۲۷ نفر در آن شرکت داشتند. هماهنگیهای لازم برای برگزاری جلسه را درفشه جوادیان کوتنایی، و گردانندگی آن را فریبا فرجام، از اعضای «کارگاه داستاننویسی ونکوور»، بر عهده داشتند.
در نیمهٔ اول جلسه، امیر حسنزاده، از اعضای کارگاه، سه داستان کوتاه خود را با عنوانهای «زُل»، «اتاق خیس»، و «دستهایش» برای شرکتکنندگان خواند. این سه داستان کوتاه را میتوانید در اینجا بخوانید.
سپس چند تن از حاضران، ازجمله استاد محمد محمدعلی، این سه داستان کوتاه را مورد نقد و بررسی قرار دادند. خلاصهای از این صحبتها به قرار زیر است.
استاد محمد محمدعلی در اینباره گفت: «شخصیت اصلی در این داستانها زبان است. امیر حسنزاده توانسته بهخوبی از پس زبانی که مورد استفادهٔ قشر زحمتکش، یا اگر بشود گفت، کف خیابان است برآید، و آن را با شخصیت داستان منطبق کند. مونولوگها و دیالوگهای درونی و بیرونی خوب از کار درآمده، بهخصوص در داستان «زُل»، مونولوگهای درونی دستفروش که نشاندهندهٔ نگاه او به پیرامونش است، بهخوبی بیان شده است. در داستان «زُل»، خط اتوی چادر زن، و تصویر گذرایی که از مادر راوی به دست داده، داستان را عمق بخشیده است، و نکتهٔ روشن داستان هم در آنجاست؛ وگرنه اتفاق حمله به دستفروشها، خود موضوعی است که زیاد دیدهایم و تازگی ندارد. داستان «اتاق خیس» من را یاد فیلم «جدایی نادر از سیمین» اصغر فرهادی انداخت، با این تفاوت که درست برعکس آن است؛ یعنی در فیلم فرهادی، استیصال و ناتوانی پدرِ دچار آلزایمر با همدلی کامل پسر روبهرو است، درحالیکه در اینجا، پدر روی دست پسرش حالت سربار دارد و پسر نمیداند با او چه کند. همچنین این داستان اوضاع اقتصادی را خوب نشان داده است. در داستان «دستهایش»، زن از نهایت ناچاری است که وا میدهد، چون با شغلی که دارد زندگیاش نمیگذرد. این سه داستان خیلی نمایشی-سینماییاند؛ ناچاری و استیصال شخصیتها در آنها برجسته است، و دنیایی را نشان میدهد که گذرانش بسیار دشوار است.
سپس سعید ممتازی نظرات خود را اینگونه بیان کرد: «این داستانها نگاهی دارند به افراد مختلفی از قشر فرودست، که گرفتار شرایط سختاند. در داستان اول، تا نیمهٔ پایانی، گمان نمیرود که پرسوناژ زن باشد، و ماجرا خیلی مردانه به نظر میرسد. پایان داستان هم مبهم است و بر اساس حدس و گمان باید نتیجه گرفت. داستان دوم، موقعیت آشنا و ملموسی را نشان میدهد، زبان آن برخلاف داستان قبل رسمی است، ولی هر دو زبان بهخوبی استفاده شدهاند. در داستان دوم، بهتر بود شخصیت پسر آنهمه منفی نبود و مخلوطی از خوب و بد را در بر میداشت تا واقعیتر به نظر برسد. قشنگترین جمله در این داستانها این است: «وقتی مادر زنده بود، همهٔ پنجرهها پرده داشتند.» که جملهای سمبولیک هم است. در داستان سوم، حسهای فروخوردهٔ جنسی نقش بزرگی دارد و با شرایط اقتصادی موجود مخلوط شده است.»
پس از آن نیکی فتاحی گفت: «داستان اول شرایط اجتماعی و مشکلات قشر خاصی از جامعه را نشان میدهد؛ بهشکل تکگوییِ نمایشی، و با زاویهٔ دید اولشخص. تعلیق خوبی هم در داستان وجود دارد. هرچند فضای داستان از لحاظ بیان جو حاکم بر جامعه و فشار موجود از طرف قدرت حاکمه، خوب پرداخته نشده است؛ پیشفرضهای داستان باید در خود داستان ساخته و پرداخته میشد. داستان دوم گنگ و نامفهوم بود، و علت آن پایگاه نامعلوم و متغیر راوی است؛ معلوم نیست دیالوگها را چه کسی بیان میکند. مضمون داستان جالب است، اما بهتر بود علت بیکارشدن پسر و شرایط کنونیاش بیان میشد. داستان سوم خوشخوان و روان، و نثر آن مثل داستان اول، متناسب با شخصیت است. مضمون داستان اما کلیشهای است. بهعلاوه، متوجه درونمایهٔ داستان نشدم. نقطهٔ قوت این داستان، توصیف ظاهر مرد و نشاندادن جزئیات اندام اوست که حسی اروتیک القاء میکند.»
در ادامه آرش چنانی گفت: «در داستان اول تعلیقی ساخته میشود که بعد رها میشود و پاسخی به آن داده نمیشود. همهٔ داستان بهصورت مونولوگ است بهجز یکجا که دیالوگ میشود، و این دیالوگ کمکی به داستان نمیکند. در داستان دوم سؤال این است: چرا باید خواننده برای فهمیدن جریان داستان شکنجه بشود؟ تغییر زاویهٔ دید ناگهانی و آزاردهنده است. در قسمتی از داستان سوم، به نظر میرسد که زمانپریشی وجود دارد و افعال ناگهان ماضی بعید میشوند و این باعث گمگشتگی خواننده و ابهام داستان میشود.»
سپس مرال دهقان نظر خود را دربارهٔ این سه داستان کوتاه چنین بیان میکند: «داستانها تصویری، از دید من حتی شاعرانه، و عاشقانه بودند، با زبانی بسیار قوی. در داستان اول زبان محاوره بهکار رفته که کار مشکلی است، و در آن به ظرافتهای زبانی نیز توجه شده است. وجه مشترک هر سه داستان وجود رابطهای دونفره است؛ در داستان اول رابطهٔ عاطفی حمایتگرانه، در داستان دوم رابطهای عاطفی که با بوسه تمام میشود، در دستان سوم رابطهای تنانه که به هماغوشی ختم میشود. داستان سوم برایم جذابتر و متفاوتتر بود و بهنظرم قابلترجمه است چون در هر فرهنگی میتواند مقبول باشد.»
پس از آن علی فدایی گفت: «داستانها مثل فیلم سهقسمتی خوبی بود با مضمونی یکسان. البته این روزها به این مضامین یعنی فقر، اجبار، فلاکت، عشق، روابط انسانی و… زیاد پرداخته میشود. داستانها اجرا، بیان، و زبان خوبی داشتند، تصویری-سینمایی بودند و در عین حال ادبی. من داستانها را پسندیدم چون از آنها معانی و تفاسیر زیادی میشد دریافت کرد.»
در ادامه نوبت به حمید مساح رسید. او گفت: «نویسنده با انتخاب بهیار، کارگر ادارهٔ برق، دستفروش، و فرد بیکار، بهصورت موجز ولی مؤثر دلنگرانیها و گرفتاریهای آنها را مطرح میکند. نکتهٔ مهم در هر سه داستان این است که شخصیتهای داستان با وجود دستوپازدن در مشکلات، هیچگاه روابط عاطفی و انسانی را فراموش نمیکنند. از بین سه داستان ، سومی را بیشتر پسندیدم. گلی، تازهعروس، با کار سخت بیمارستان و فروش خانهای که ارث پدریاش است، از شوهر معلولش تا دم مرگ پرستاری میکند. ولی پس از مرگ او، بهعلت سیگارکشیدن و رابطهٔ عاطفی با مردی دیگر، مورد انتقاد اطرافیان است. در داستان دوم گاهی شخصیت پسر و پدر جابهجا میشوند که بهنظر می رسد نویسنده این کار را بهعمد انجام داده تا آشفتگی را نشان دهد. داستان اول کمی گنگ بود؛ دلیل ترس پسر از زن چادری مشخص نیست.»
سپس فریده مختارزاده گفت: «داستانها همگی خوب بودند. جنبهٔ اقتصادی آنها بر روابط عاطفیشان غلبه داشت، بهتر است جنبهٔ ارتباطات انسانی آن قویتر شود. در مجموع، دو داستان اول بهلحاظ پرداختن به مشکلات دستفروشان و سالمندان خیلی ملموس بودند و من به نویسنده تبریک میگویم.»
پس از صحبتهای افراد یادشده، امیر حسنزاده از نظرات آنها تشکر کرد و چنین توضیح داد: «در داستان دوم، کسی صحبت نمیکند و فقط تصورات و افکار ذهنی پدر و پسر است که بیواسطه بیان میشود، بهجز این دو، یک راوی سومشخص هم هست و مجموعاً میشود سه راوی. در داستان سوم هم بحث حسهای فروخورده است، و رابطهٔ زنی با مردی را نشان میدهد که چون شوهر سابق او دستهایش را از دست داده بوده، حالا زن حسرتزده است و توجهش به دستان این مرد جلب شده و کشش تنانگی را در آن دستها میبیند. در داستان برایم رابطهٔ انسانی مهمتر است و پرداختن به فقر در درجهٔ دوم اهمیت قرار دارد.»
نیمهٔ دوم جلسه، به بررسی نمایش «میر نوروزی» اثر مرتضی مشتاقی اختصاص داشت. در این نیمه، ابتدا استاد محمد محمدعلی طی مقدمهای به مرتضی مشتاقی و گروه نمایشی او خوشامد گفت و ضمن توصیف این نمایش بهعنوان رویدادی نادر در صحنهٔ تئاتر خارجازکشور، به بیان نکاتی در مورد نمایش مذکور پرداخت:
«نخست به تکتک دوستان حاضر در جلسه صمیمانه خوشامد میگویم. این جلسهٔ فوقالعاده، به پاس زحمات خالصانه و بیدریغ دوست دیرینهام، مرتضیمشتاقی، است که طی سالها باعث و بانی اجراهای متعدد تئاتر در شهر ونکوور بوده است. شهری که تا ۳۰ سال پیش فاقد اغلب امکانات ادبی-هنری ایرانی بوده، اما اکنون میرود تا به جایگاه شایسته خود دست یابد. میخواهم با استعانتبخشی از گفتههای میخائیل باختین، نظریهپرداز ادبی روس، به نکتهای اشاره کنم و آن اینکه [نقل به مفهوم] نقد هیچ اثر هنری-ادبیای بدون درنظرگرفتن زمان و مکان تولید و پیشینهٔ صاحب اثر کامل نیست… از همینجا گریزی میزنم به روایت شفاهی نمایشنامهٔ «میر نوروزی» که با همت مرتضی مشتاقی بهمثابه عتیقهای از زیر خاک فراموشی بیرون آمده و اکنون بهصورت کتابی خواندنی پیش روی ما قرار گرفته است. میتوان حدس زد جمعی از هموطنان ساکن ونکوور بهدلایل گوناگون، ازجمله دوری از وطن و خاستگاه زبان فارسی و زبان اقلیمی خود و مصائب و بیدرکجایی و ناکجایی مهاجرت، تا قبل از دیدن نمایش و خواندن کتاب کنجکاو بودهاند که مضمون و محتوای آن چیست! اینجا و آنجا شنیدم چند تن آن را در ردیف سریال نمادین «سلطان وشبان» ۱۳۶۲، و برخی با فیلم «کفشهای میرزانوروز» ۱۳۶۴، بهنمایشدرآمده در تلویزیون ایران، که هر دو اقتباسی آزاد بود از قصههای شفاهی فولکلوریک، میدانستند. بیشک کُردهای ساکن ونکوور در این ردیف نبودند چرا که یکی از خاستگاهها و پایگاههای اصلی اجرای میر نوروزی چهبسا همان منطقه بوده است. باز هم چهبسا طبق نوشتهٔ مرتضی مشتاقی در کتاب میرنوروزی، بعید نیست این نمایش مردمی تا همین اواخر در برخی روستاها و قصبههای کردستان به اجرا در میآمده و با استیلای جمهوری اسلامی رو به فراموشی رفته است. اگر از اصل مفهوم دور نشویم، تأکید راقم سطور بر این نکته است که چهبسا متن یا خبر روایت میر نوروزی علاوه بر جنبهٔ اطلاعرسانی، از وجود چنین رسمی در مناطق گوناگون ایران پهناور ما، یادآور آرزوهای ملتی بوده است برای تغییر و آغاز زندگی نویی که با زبانی استعاری و کنایی و سمبلیک بیان شده برای فرمانروایانی که طی قرنها خودخواهانه و بیخردانه علاوه بر ندیدن مسائل و مشکلات روزمرهٔ مردم، از قدرت و برندگی زبان طنز نیز میهراسیدهاند؛ زبان طنزی که خواستی عمومی بوده است برای مقابله با عبوسی زمامداران و عبرتآموزی آنان. سخن کوتاه اینکه تا جایی که اطلاع دارم، نمایش میر نوروزی برای نخستینبار است که خارج کشور توسط یک گروه نمایش زبده در ونکوور کانادا به اجرا درآمده و از همین جایگاه نقطهٔ عطفی شمرده میشود در بازنمایی این رسم شادیآفرین، و این جای تبریک دارد. بار دیگر به تکتک اعضاء گروه نمایش خوشامد میگویم. همچنین مقدم سیما غفارزاده، سردبیر مجله «همیاری» و مدیر انتشاراتی «رها» را گرامی میدارم.»
پس از صحبتهای استاد محمد محمدعلی، تعدادی از شرکتکنندگان، به بحث و بررسی این نمایشنامه و اجرای آن پرداختند و سؤالات خود را مطرح کردند. خلاصهای از صحبتهای مطرحشده در این بخش به قرار زیر است.
شقایق محمدعلی نظر خود را چنین بیان کرد: «نمایش «میر نوروزی» که آیین کمترشناختهشدهٔ ایرانی را روی صحنه بازآفرینی میکند، در ذات خود یک نمایش در نمایش است. کارگردان و بازیگران با تعهد به همین بستر، هم آیین میر نوروزی را زنده کردند و هم بهموازات، اشاراتی به موضوعات روز جامعهٔ ایران داشتند. زبان نمایش که ترکیبی بود از زبان نمایشهای آیینی و تختهحوضی، و تسلط بازیگران به این زبان، از نقاط قوت کار بود. از لحاظ اجرا هم، اگر نمایش به میزانسن کلاسیک نمایشهای سنتی-آیینی وفادارتر میماند، شاید موفقتر بود؛ قراردادن جایگاه میر نوروزی در سمت چپ صحنه، امکان قرینهسازی و استفاده از گوشهها برای فاصلهگذاری یا شکستن دیوار چهارم را کمتر کرده بود. بههرحال، رقص و موسیقی در میانهٔ نمایش، دستوبال صحنهپردازی را تنگ کرده بود. شاید استفاده از تکنیکهای آشناتر این سبک نمایش، میتوانست تماشاگر را بیشتر درگیر و همسو با اجرا کند.»
پس از آن بهاره دهکردی گفت: «من چون اجرای نمایش را ندیدهام، فقط میتوانم در مورد نمایشنامه صحبت کنم. زبان خیلی خوبی برای نمایش انتخاب شده بود؛ گویش انتخابی با این نمایش آیینی متناسب بود. من ترجیح میدادم که نمایش بداههگویی داشته باشد و در آن تماشاچی را نیز شرکت دهد. اجرا اگر بهصورت میدانی باشد، بهنظرم جذابتر میشود. این نمایشنامه که بهصورت کتاب هم چاپ شده، یک نمایش آیینی فراموششده را به مخاطب در خارجازکشور معرفی میکند و از این جهت قابلتقدیر است. سؤال من این است که چرا ابوگدا میر نوروزی شد؟ بنا بر آموختههای من، معمولاً یک غریبه را برای این نقش انتخاب میکردند. بهعلاوه بهنظرم رسید که این نمایشنامه انگار در سایهٔ سانسور نوشته شده و نویسنده خیلی بااحتیاط افکارش را بیان کرده، اگر آزادانهتر گفته میشد بهتر بود.»
در ادامه نوبت به آرش چنانی رسید: «در این نمایش، موسیقی بهعنوان عنصر شکلدهندهٔ نمایش کاربرد ندارد، همینطور طنز؛ اینها در ساختار اصلی داستان نقش حیاتی ندارند. در مورد میزانسن هم، در تمام مدت نمایش، بهجای نقطهٔ کانونی، تماشاگر باید به گوشهٔ صحنه چشم بدوزد و این به نمایش لطمه میزند. در متن نمایشنامه، عنوان شخصیتها یکدستی ندارند، مثلاً جایی ابوگدا و جای دیگر گداعلی نامبرده میشود. در ضمن چرا ابوگدا که خودش از اهالی ده است، در مورد سنت نمایش میرنوروزی، جهل کامل دارد؟ این منطقی نیست. در پایان نمایش، میبینیم که ابوگدا ناگهان از قدرت دست میکشد و خواهان برکناری است، و این بیمقدمه صورت میگیرد. بهعلاوه، در این نمایش شخصیت ابوگدا، قبل و بعد از رسیدن به قدرت دچار هیچ تحولی نمیشود، در صورتیکه ماهیت قدرت در طول تاریخ این بوده که صاحبان خود را دچار دگرگونیهای شدید کرده است. در مورد بازیها هم باید گفت که نقش هر دو وزیر شبیه هم بود، و برخی از بازیگران کلامشان واضح نبود. راویشدن کارگردان در ابتدا و انتهای اجرا، آن را دچار گسست میکرد. نمایش سنتی، باید در زمان حال بازآفرینی شود و پیام و محتوای تازهای در خود بگنجاند، و من آن را در این نمایش ندیدم. زبان فارسی کرمانشاهی خیلی خوب به کار رفته، و بازیگر نقش ابوگدا با تسلط آن را مورد استفاده قرار داده بود.»
سپس محبوبه مجتهد چنین گفت: «یک کار خوب هنری باید شناخت دقیقی از شرایط موجود در جامعه داشته باشد. نیاز جامعهٔ اکنون پرداختن به احساسات مردمی است، و ذهنیت تماشاچی پذیرای کار سنتی (میر نوروزی) نیست. اگرچه نمایش با زبان خاص خود تلاش داشت نقدی هم از صاحبان قدرت بکند، ولی جامعهٔ اکنون این مرحله را پشت سر گذاشته و چیز فراتری میطلبد. میزانسن خستهکننده بود؛ اتفاقات یک گوشهٔ صحنه بود و باقی هنرپیشگان پشت جایگاه صف کشیده بودند. ترکیب نمایش، موسیقی، رقص، و رنگها خوب بود. شاید هم کارگردان قصد داشته با این نمایش شاد، زنگ تفریحی به مردم رنجدیده بدهد. مرتضی مشتاقی کارنامهٔ هنری خیلی خوبی در این شهر دارد، اما در این نمایش اخیر پتانسیل واقعی خود را نشان نداده است. در هرحال، به مرحلهٔ اجرا رساندن کار، با این امکانات اندک در خارجازکشور، کار آسانی نیست و همت مرتضی مشتاقی چنین چیزی را میسر کرده است.»
پس از آن کامران قوامی نظر خود را اینطور بیان کرد: «بعد از مدتها بدون احساس ناراحتی، از دیدن تئاتر میر نوروزی شاد شدم؛ نمایشی در خور تحسین، با تعداد زیاد بازیگران، که قطعاً تلاش زیادی برده تا آماده شود. بازیها خوب بود و جسارت آقای مشتاقی که موضوعی را مطرح کردهاند که همه چیزهایی نهچندان کامل دربارهٔ آن میدانستیم، ستودنی است. من تازه با این نمایش معنی شعر حافظ را فهمیدم: که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی… »
در ادامه، سعید ممتازی گفت: «از نظر دور نماند که مرتضی مشتاقی نمایشنامه را همراه با پژوهشی کامل در کتابش آورده است که این کار را باارزش میکند، و منبعی است در اختیار کسانی که میخواهند در مورد آداب و آیین سنتی بیشتر بدانند. میشد مفاهیم سیاسی و اجتماعی دیگری را که جامعه اکنون درگیر آن است به این نمایش تزریق کرد تا نشان بدهد قدرت چگونه شخصی را دچار استحاله میکند و او را در چنگال میگیرد. اجرا هم خوب بود، هماهنگی گروه حرفهای و آماتور همراه هم کار سختی است که مرتضی مشتاقی بهخوبی از پس آن برآمده است.»
سپس نوبت به جمال کردستانی رسید: «طبق کتاب، جدیترین شواهد در کردستان به دست آمده است. اگر تحقیق بیشتری صورت میگرفت، معلوم میشد که در همان کردستان، گرچه نمایش میر نوروزی مراسمی شاد و سرشار از رقص و آواز بوده، گاهی در آن اتفاق میافتاده که مردم با تغییر بازی، علیه حاکمان شورش میکردهاند. میشد در اجرای اخیر، بهجای محدودکردن روایت به فرم رایج گذشته، حرفهای تازهای هم زد. میشد پس از معرفی نمایش سنتی – که در اینجا بهخوبی هم صورت گرفت – در میانهٔ نمایش، تماشاچی را غافلگیر کرد و با زدن زیر میز، آن را به مخاطبِ مقیم ونکوور مرتبط ساخت. شخصیت ابوگدا بیشتر کلیشهٔ رایجِ اختلاف طبقاتی را نشان میداد و چهبسا اگر شخصیت متفاوتی انتخاب میشد، حرفهای تازهای به میان میآمد. در مورد موسیقی هم میشد از سازهای مناسبتری استفاده کرد؛ فلوت فضای موسیقیِ مدرنتری میطلبد، دف هم بیشتر مناسب فضاهای خانقاهی و عرفانی است، بهتر بود به جای دف از دهل استفاده میشد که با حالوهوای این نمایش متناسبتر است.»
پس از آن امیر حسنزاده نظر خود را چنین بیان کرد: «میر نوروزی تلاش میکند تا از یک پژوهش یا راستیآزمایی – بهزعم نویسندهاش – خواننده را به درک بنمایهٔ نمایش میرنوروزی راهنمایی کند. به نظر میرسد برای این منظور نیاز به مدارک و مستندات بیشتری میباشد تا خواننده با تضارب آرا و کنار هم قراردادن مستندات به نتیجه برسد. مسلماً درج تصاویری از بازی میر نوروزی که هماکنون در برخی نقاط ایران برگزار میشود، میتوانست به محتوا کمک کند. مصاحبه با برگزارکنندگان هم حتماً جالب و خواندنی میشد. نویسنده با ارائهٔ نمایش میرنوروزی نگاهی انتقادی به قدرت و فسادآفرینی آن داشته که در جای خود قابلتقدیر است.»
در ادامه درفشه جوادیان کوتنایی گفت: «شناساندن و پرداختن به بخشی از آیین نوروزی باستانی ایران، یکی از دستاوردهای این نمایش بود. مراسم باستانی گوناگونی در فرهنگ ما وجود دارد که برخی از آنها همواره در مناطقی از ایران اجرا شده و برخی دیگر اجرا نمیشوند. همانگونه که گفته شد، مراسم میر نوروزی، از دوران باستان انجام میشده و امروزه تنها در یک یا چند روستا در کردستان و خراسان اجرا میشود. پرسش من این است که چرا در این نمایش که شاید فاقد زمان و مکان است، تنها ابوگدا دارای لهجهٔ بومی خاصی است و باقی بازیگران فاقد لهجهاند؟ هدف کارگردان از اختصاصدادن لهجهٔ بومی، تنها به میر نوروزی یا همان ابوگدا چه بوده است؟»
سپس حمید مساح چنین گفت: «در رابطه با کتاب میر نوروزی به نظر میآید احتیاج به کار پژوهشی بیشتری است. در این رابطه من با جستوجوی کوتاهی در فضای مجازی سؤالات متعددی برایم پیش آمد. پایاننامهای را دیدم که در آن ادعا میشد این نمایش حتی در دربار هم اجرا میشده است و ریشه در آیین کهنی دارد که به تولد دوبارهٔ طبیعت و پادشاه بهعنوان حافظ آن اشاره دارد و در باورها جایگاه خاصی داشته است. این سؤال مطرح میشود که اصولاً چرا این پادشاهان اجازه میدادند حتی برای چند روز جایگاهشان به فردی دیگر سپرده شود، چهبسا در یک روستای دورافتاده؟»
پس از آن آناهیتا علم گفت: «من آرزو داشتم در ایران نمایش بازی کنم، حتی یک بار کاری را تا مرحلهٔ اجرا رفتیم و تمام آوازهایش را هم بارها تمرین کردیم، اما این نمایش مجوز اجرا نگرفت. این اولین اجرای واقعی من بود که یکی از آرزوهایم را تحقق بخشید. در این تئاتر ما احساس یک خانواده را داشتیم، همه دست به دست هم دادیم تا این کار را به سرانجام خوبی برسانیم. همانطور که هیچکس کامل نیست، این نمایش هم نقصهای خودش را داشت و امیدوارم با این وجود مورد پسند قرار گرفته باشد.»
سپس نوبت به مهدی حبیبالله رسید: «تاریخ یک چیز است، و روایت تاریخی چیزی دیگر. از یک واقعهٔ تاریخی به تعداد تمام کسانی که در راستای آن پژوهش میکنند، نگرشها و نظریات مختلف وجود دارد. ماجرای میر نوروزی یا هر اسطورهٔ تاریخی دیگری، بازساختهٔ ذهن بشر و شرایط و مناسبات اجتماعی است، و خصوصاً با شرایط روز تغییر میکند و رنگ تازهای به خود میگیرد و خود را در طول تاریخ بازتولید میکند.»
پس از اظهارنظر شرکتکنندگان در این جلسه، مرتضی مشتاقی ضمن تشکر از نظرات ارائهشده، توضیحاتی را در مورد این نمایش ارائه داد: «این نمایش، دومین کار تحقیقی من است. اولین کار تحقیقیام «تبار حاجیفیروز و غلام» بوده است. در تاریخ ما افراد مختلف، در مورد ریشههای نمایشهای سنتی-تاریخی، نظریههای مختلف و متفاوتی ارائه کردهاند، و چیزی که ما کم داریم، راستیآزمایی این نظریههاست. قصد من تحقیق و راستیآزمایی این نظریهها بوده است. من برای نشاندادن نحوهٔ اجرای این نمایش سنتی [میر نوروزی]، نمایشنامهای با موضوعی خیالی نوشتم تا نمونه و مثالی باشد برای این تحقیق. اهالی ده برای عنوانکردن مسائل سیاسی نبوده که این نمایش را اجرا میکردند، اصل هدفشان خنده و شادی بوده تا نوروز خوشی داشته باشند. ریشهٔ این نمایش از نمایش «شاه و وزیر» میآید که به ۵۰۰ سال قبل از میلاد برمیگردد. بنابر این دیدگاه، نمایشی که ما اجرا کردیم پایش را از این فراتر گذاشته است. ما یک شاه خیالی آفریدیم که دستورهایش و نوع حاکمیتش نزدیک به حاکمیت موجود است، ولی آن را عریان بیان نمیکند. این نمایشِ بهخصوص، کارش این نیست که مستقیماً به وقایع امروز جامعه بپردازد. قصد من بیشتر معرفی این نمایش باستانی، چگونگی انتخاب میر نوروزی، و نحوهٔ اجرای این رسم دیرینه بوده است. در مورد میزانسن که در کنار صحنه بود، اگر دایرهای را فرض بگیریم، اهالی ده در یک سمت این دایره، و تماشاچیان نیز در سمت دیگر آن قرار میگرفتند؛ یعنی به این ترتیب تماشاچیان را هم جزئی از صحنهٔ نمایش قرار داده بودم و اینگونه میزانسن در وسط آنها قرار میگرفت. باقی صحنه هم در اختیار اهالی بود که جمع شوند، یا اتفاقات دیگری مثل رقص و ساز و آواز اجرا شود. چرا ابوگدا میرنوروزی شد؟ اهالی ده همیشه کسی را انتخاب میکردند که تحقیرشدهٔ آن اجتماع بود، چه از نظر عقلی، و چه مالی؛ برای اینکه نمایش خندهدارتر شود. چرا ابوگدا ناگهان از قدرت دست میکشد و میل به ترک آن میکند؟ بعد از دستور او به حمله به خانهٔ پیرزنها و توقیف مرغهایشان برای کباب شامش، دختر جوانی به نام «آتیه» سر به شورش و اعتراض برمیآورد. در این زمان میر نوروزی متوجه میشود که بیشتر از همان پنج روز نمیتواند حکومت کند و به زیرش خواهند کشید. کارگردان در اینجا گوشزد میکند که همیشه هم این مناسباتِ قدرت به این آسانی ختم به خیر نمیشدهاند. بعضی وقتها میر نوروزی حاضر به پایینآمدن از منصبش نمیشده و اهالی دستوپایش را میبستند و میانداختند در طویله تا از خر شیطان پیاده شود. در این نمایش ما تا میتوانستیم و زمینهٔ نمایش اجازه میداد، به مسائل روز پرداختهایم، اما نه به عریانی. در مورد نظریهها، باید بگویم ما نباید آنها را، گرچه از جانب بزرگانمان بیان شده باشند، بیچون و چرا بپذیریم، بلکه باید راستیآزماییشان کنیم و محکشان بزنیم، و همین یکی از مقاصد اصلی ما از اجرای این نمایش بود.»
در اینجا بهاره دهکردی متذکر شد که بر اساس صحبتهای آقای مشتاقی، تمام اطلاعاتی که او در دوران دانشجویی در مورد این نمایش آموخته است، زیر سؤال میرود، زیرا کاملاً با یکدیگر در تضادند. طبق آموختههای او، این نمایش تنها برای سرگرمی و خنده نبوده، و حاکمان و کدخداها با اجرای آن مخالفت میکردهاند، زیرا این نمایشی ایستادگی و اعتراضی بوده است در مقابل قدرتها.
مرتضی مشتاقی اذعان کرد که او هم در دانشگاه همینگونه آموخته است، اما خود تحقیق کرده و متوجه شده که خیلی از این آموزهها درست نبودهاند و نیاز به تحقیق بیشتر دارند. او گفت: «من راجع به نمایش میر نوروزی یکسال و نیم تحقیق کردهام و به این نتایج دست یافتهام. ما تا دلتان بخواهد نظریهپرداز داریم، اما راستیآزما خیر و این وظیفهٔ ماست که در این راه کوشش کنیم. مثلاً آقای بهرام بیضایی نظریهٔ میرنوروزی را اینگونه مطرح کردهاند که این نمایش زاییدهٔ واقعهٔ عمرکُشان بوده است. در صورتیکه طبق تحقیقات و اسناد تاریخی، ریشهٔ این نمایش به قرنها قبل از عمرکُشان برمیگردد. پس ما اینگونه نظریهای را راستیآزمایی و سپس رد میکنیم.»
در انتها استاد محمدعلی متذکر شد: «این اولین بار است که – تا آنجا که من میدانم – نمایش میر نوروزی در خارجازکشور اجرا میشود. مرتضی مشتاقی بنیان آن را در ونکوور گذاشته است و من به او تبریک میگویم. در مورد راستیآزمایی باید بگویم در مورد چنین نظریههایی هیچگاه به جواب قطعی نمیرسیم، و عدم قطعیت یکی از شاخصههای چنین پژوهشهایی است. هر محقق یک گوشه از نظریهای را میگیرد و از زاویهٔ تازهای به آن نگاه میکند و به بررسی میپردازد، اما هیچگاه به نتیجهٔ مطلقی نخواهد رسید. وظیفهٔ اهالی هنر و ادبیات این است که از این نظریهها استفاده کنند و حرف خودشان را بزنند و تا جایی که ممکن است چیز تازهای را در آن قالب بیان کنند.»